بسم الله الرحمن الرحیم
برگی از خاطرات و زندگینامه
مرحوم حاج عباس
باغبانی،
معمار
برجسته شهرستان بروجرد
معمار اهل كاشان كه برای همیشه ساكن بروجرد شد
دفتر خاطرات و زندگینامه خودم، عباس باغبانی نام پدر ماشاءالله، متولد یکهزار
و سیصد و ده، شغل پدر بنا که البته باغ و کشاورزی هم داشتیم. محل سکونت کاشان، محله
پنجه شاه که در آن زمان بهترین محله کاشان بشمار میرفت. در منزل ما آب قنات بود که
آب خوردن ما را تامین میکرد. در اغلب محلات کاشان آب هفتهای یکبار میآمد برای پر
کردن حوضها و مصرف شستشو. چون در محله پنجه شاه از قدیم الایام آب همیشه در خانهها
روان بود بیشتر تجار در این منطقه زندگی میکردند و خانههای بسیار بزرگ و باغچه و
درختکاری داشتند.
بیشتر این آقایان نوکر و کلفت داشتند. چندین روحانی نیز در این محل بودند مثل
آقای ملا محمد حسینی نراقی که یکی از بزرگان و سیاستمداران این شهر به شمار میرفت
و کمک زیادی به فقیران این شهر میکرد.قبر ایشان هم در حرم حضرت معصومه است. پنجه
شاه آرامگاه امامزاده هارون ابن موسی بن جعفر میباشد که مردم آن زمان به این
امامزاده ایمان و اعتقاد بیشتری داشتند. خیلی از مردم که متوسل میشدند شفا میگرفتند.
این امامزاده دارای صحن و گلدسته و دو
طرف آن دارای بازارچهای بنام گذر بود که در آن زمان رونق زیادی داشت و مایحتاج
مردم آن محل تامین میشد. هر گذری یک نانوایی داشت و هر کس در خانه آرد خمیر میکرد
به مقدار مصرف روزانه، بعد از چند ساعت که خمیر ور میآمد و آماده پخت میشد میبردند
دکان نانوا، نانوا هم بعد از چند ساعت روی نوبت نان هر کسی را میپخت و اجرت آن را
ماهیانه میدادند.
در هر گذری یک آب انبار خیلی بزرگ که آب مصرف یک
سال مردم آن محل را تامین میکرد ساخته بودند که در زمستان آب انبارها را پر میکردند.
این آب انبارها 45 تا 50 و یکی از آنها نیز 110 پله دارد و هنوز هم بهترین آب را
دارد. مردم آن زمان مرد، پسر، زن و دختر همه کوزه بدست میرفتند آب میآوردند. هر
آب انباری چندین سقا داشت که برای خانه ثروتمندان آب میبردند.
در اوایل سلطنت پهلوی اول، وقتی در
نظمیه بی حجابی شد بنده تقریباً 6 ساله بودم ، چادر از سر زنها برداشتند، زنان
کاشان همه خانه نشین شدند حتی برای خرید لباس عید هم بازار نمیرفتند و پارچه های
خود را از پارچه فروشان دورهگرد میخریدند و برای حمام رفتن اذان صبح یا شب میرفتند
که آجان نباشد.
در سال 1326 یک دادگستری، یک دبیرستان و یک اداره ثبت و یک مرد خیر یک زایشگاه
ساختند. کاشان دارای بازارهای خیلی بزرگ و طولانی است که در آن زمان بازار نجارها،
بازار زرگرها، بازار بزازها و بازار یهودیها که همه در یکجا جمع بودند. کم کم
خیابان خاکی کشیدند و سپور بلدیه در اغلب خیابانها آب میپاشیدند و چندین حکیم گل
گاوزبانی هم در شهر بودند.
هنوز دکتر دانشگاهی و داروخانه نبود.
بیمارستان هم نبود بعداً یک نفر بنام آقای تقوی خانه خیلی بزرگی داشت که همیشه
منزل حاکم بود و ایشان آنرا وقف بیمارستان کرد که هنوز هم به بیمارستان تقوی مشهور
است. تا آنجایی که به خاطر دارم یکروز مادرم مرا به منزل یکی از همسایهها که مکتب
قرآن داشت و قرآن درس میداد برد. 3 پسر و 3 دختر در آنجا شاگرد بودیم. در آنجا
قرآن خواندیم و بعد در مکتب خانه دیگری رفتم که تقریباً 40 شاگرد پسر داشت و چندی
پیش آن بودم که درس و قرآن یاد میداد. هنوز مدرسه دولتی نبود. در سن 8 سالگی با
پدرم سر کار میرفتم.
روز اول که مشغول کار شدم صاحب کار دو
ریال به من اجرت داد. در آن زمان دستمزد کارگر 3 ریال و بنا 8 ریال بود. در آن
زمان کار نوسازی نبود و بیشتر کارها تعمیراتی بودند. بعد از 28 شهریور 1320 کار
بنایی به دلیل جنگ کم شد و گرانی شروع شد، مخصوصاً نان ، قند، گندم، جو و آرد خیلی
گران شد حتی کاه هم برای حیوانات کم شد. نان جیره بندی شد، هر کس هر چه داشت برای
خرج خانه به نصف قیمت فروخت. یک سال پس از فوت پدرم به تهران رفتم در آنجا خداوند
وسیله فراهم کرد و با یک معمار آشنا شدم. کم کم با وضع کار در تهران آشنا شدم و
بعد از 2 سال نزد پیرمرد معمار دیگری که اهل قم بود، سمت استاد کاری پیدا کردم و
تمام کارهای او را اداره میکردم.
در آن زمان در تهران برق نبود فقط یک کارخانه داشت، تهران روز به روز بزرگتر
میشد و کوچه و خیابانها همه تاریک بودند. در سال 1327، الهیار صالح وکیل کاشان
رفتند مجلس راجع به لوله کشی تهران مذاکره کردند و به تصویب رسید. در سال 1330 مشغول ساختن سد کرج شدند و لوله کشی
شهر تهران شروع شد. در گوشه و کنار تهران کارخانجات برق ملی تاسیس شد و در ظرف 2
سال همه شهر تهران روشن و نورانی شد. ودیعه برق 200 تومان آنهم با اقساط شش ماهه.
در تابستان یخ از یخچالها میآورند که پس از آنکه کارخانجات برق زیاد شد کارخانه
یخ هم درست شد و دیگر یخ یخچالی خریدار نداشت. در سالهای 1330 و 1331 کار بنایی
رونق نداشت. از سال 1332 کار نوسازی، سد، آسفالت و تاسیس کارخانهها شروع شد.
من در آن زمان روزی 18 تومان اجرت میگرفتم و تا سال 1336 حقوق من به روزی 20
تومان رسید. در آنجا زندگی خوبی داشتم. در فروردین ماه 1337 من با یک مهندس آشنا
بودم رفتم دفتر ایشان، گفت فردا صبح بیا با شما کار دارم. فردا صبح که رفتم
دفترشان با تاکسی آمدیم راه آهن و بلیط گرفت برای دورود. ایشان با یکی از صاحب
کارها وعده داده بود که فردا میآئیم. یک نفر هم در دفتر ایشان بود که با من هم
آشنا بود. به ایشان گفته بود که استاد عباس را میبرم بروجرد به خانه ایشان اطلاع
دهید که منتظر نمانند. شب رسیدیم دورود. از بروجرد ماشین سواری فرستاده بودند
دورود، در آن شب سوار ماشین شدیم و آمدیم بروجرد.
در مهمانخانه مقدم اتاق سپرده بودند.
شب در آنجا خوابیدیم و صبح بعد از صرف صبحانه، صاحب کار که بنام محمدرضا حریری بود
آمد ما را به سر کار ببرد. وقتی از هتل بیرون آمدیم، کنار هتل زمین خرابه ای بود و
قرار بر این بود که در آنجا سینمایی بسازند. 2 روز مهندس در آنجا ماند، نقشه آن را
به ما داد و دستورات را داد و به تهران رفت. من در این شهر یکه و تنها 5 روز ماندم
و به تهران برگشتم. مقداری وسایل و چند بناء که در تهران با من کار میکردند را با
خود آوردم که هم تنها نباشم و هم کمک ما باشند. کار ساخت سینما در ظرف چند ماه
پیشرفت خوبی کرد.
در اوایل شهریور ماه برای ساختمان دیگری به سراغ من آمدند که نقشه آنرا هم از
تهران آورده بودند. صاحب کار بنام حاج آقا عزیز فولادی کار را به ما داد. ساختمان
آن هم بزرگ بود و سفت کاری آن را تا اول زمستان انجام دادم. تو کاری آن ماند برای
عید. بنده هم از زمستان بروجرد اطلاعی نداشتم و در آن سال هر شب برف میبارید. عید
کار را دوباره شروع کردیم و تا اول زمستان سال بعد چند کار دیگر انجام دادیم. 2
بار در سال 1339 از بروجرد نامه و تلگراف پی در پی فرستادند و به سراغ ما آمدند و
ما را به بروجرد بردند.
در این سالها یک حمام هم در دورود ساختیم که نقشه و نظارت آن با من بود. صاحب
کارها نمیگذاشتند من به تهران برگردم و خیلی کار به من رجوع میشد. در سال 1355 به
قصد حج عمره و زیارت به لبنان، سوریه، قاهره، جده و مدینه و مکه سفر کردیم که این
سفر 45 روز طول کشید و به خواست خدا تا امروز 10 بار به مکه مشرف شدهام و دوازده
امام را زیارت کردهام.
عباس باغبانی
1388
@@@@@@@@@
توضیح سایت شخصی فرهاد داودوندی: مرحوم حاج عباس
باغبانی انسان بسیار شریفی بود، نگارنده افتخار چندین سال همسایگی با آن مرحوم را
داشت و هیچگاه از آن مرحوم رفتاری بجز
بزرگ منشی ندیدیم.
برای نمونه دو سال قبل كه مامورین نیروی انتظامی در محله ما گشت می دادند، مرحوم حاج عباس
باغبانی به بهترین نحو با میوه و چای از آنها پذیرایی می كرد.
مرحوم باغبانی نقش پر رنگی در ساخت
بناهای سنتی در شهرستان بروجرد داشتند. از دیگر بناهای ساخته شده توسط ایشان نیز
میتوان به سینما فلسطین (شهر سبز سابق) اشاره نمود که در سال 1346 افتتاح
گردید.
ایشان در دیماه 1392 بدرود حیات گفت و
در قبرستان دارالسلام در منزل ابدی خود برای همیشه در جوار آرمید.
روحش شاد و یادش گرامی
طبقه بندی:
آقای علی ایزدخواه،
برچسب ها:
زندگینامه مرحوم حاج عباس باغبانی،
فرهاد داودوندی فعالترین وبلاگ نویس ایران،
فعالترین وبلاگ ایران،
پر بازدید ترین وبلاگ ایران،
پر بازدید ترین سایت شخصی ایران،
پر بیننده ترین وبلاگ ایران،
بروجرد،
"یادآرزشمع مرده یادآر"
زنده یادنصرت الله گودرزی ازخوشنویسان بزرگ بروجردوایران ومؤسس انجمن خوشنویسان ایران شعبه ی بروجردبودند(سال66-67)که حق بزرگی براساتیدوهنرجویان این انجمن دارند.
وی انسانی بزرگ بامنش باادب وکاربلدبودند.ایشان بجزخوشنویسی درزمینه ی نقاشی هم فعالیت داشتند.که درمسابقه ی بین المللی حرم امن مشترکن باهنرمندی (اگه اشتناه نکنم)ازبلزیک نفردوم شدند.ازکارهای معروف ایشان که در دهه های گذشته بصورت پوستربزرگ به چاپ رسیدتمثال استادمحمدرضاکلهربودکه به شیوه ی سیاه مشق انجام شده بود.که بسیارهم موردتوجه اساتیدفن قرارگرفت.
ایشان شاگردانی تربیت کردندکه که خودامروزازاساتیدومدرسین انجمن خوشنویسان می باشند. استادگودرزی دوخط نستعلیق وشکسته ی نستعلیق رابه زیبایی وشیوایی مینگاشتند.ازنکات برجسته ی اخلاقی ایشان همین بس که هرکس (چه هنرجوی خودشان وچه هنرجوی اساتیددیگر؛چه بزرگ وچه کوچک) خطی رانشانشان میداداولن بسیارتشویق میکردندوبعدباصبوری تمام آن راتصحیح وبررسی ونکات لازم راتوضیح میدادند.مرحوم گودرزی چندسالی مغازه تابلونویسی "موج"رامدیریت میکردندودرزمان خودشان پرکارترین تابلونویس بودندواگرهنوزهم چشم راخوب وبادقت دربین تابلوهای قدیمی ودرسردرمغازههابگردانیم چشممان به خط چشم نوازایشان روشن میشود.
ازآن میان تابلوی کتابخانه ی شهیدباهنربودکه باتغییروتحولات موجودازبین رفته است.میتوان گفت که درروزگاری که هنوزنوشتن بنروفلکس باب نشده بودایشان باخوش سلیقگی تمام عیارمختص به خودشان برزنتهای بزرگ رارنگ آمیزی ونقاشی کرده ومطالب تبلیغاتی راباانواع خطوط روی آن انجام میدادند.
درپایان ازخانواده ؛دوستان سرشنان واساتیدخوشنویس عذرخواهی میکنم که اگرموردی رادرخصوص این استادعزیزازقلم انداختم.چراکه بادیدن این پست ازسرارادت فی البداهه مطالبی راباعجله نگاشتم .هرچندکه میدانم اگرهزاران صفحه هم درموردایشان بنگاریم هنوزحقشان ادانمیشود.
ازشماآقای داودوندی عزیزوجناب ایزدخواه عزیزکمال سپاس رابخاطرارج نهادن به مقام والای اساتیدویادنمودن ازآنان رادارم.
"یادیاران رفته یادباد"روحشان شادوقرین رحمت باد.